سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 91/11/7 | 2:52 صبح | نویسنده : سراج ان

بسم الله الرحمن الرحیم

انتخابات بیش از یک وظیفه است، بیش از یک حق است، این انتخابات میتواند حفظ ارزشها باشد. پس بیایید ارزشهایمان را حفظ ، و به آنها احترام بگذاریم.

« ستاد انتخاباتی جبهه دیده بان فرهنگی »

این جبهه فرهنگی به همت چند تن از کاربران پارسی بلاگ ایجاد شده است و قصد دارد تا در مسائل مهم سیاسی نیز ورود پیدا کند.




تاریخ : شنبه 91/11/7 | 2:45 صبح | نویسنده : سراج ان

کنار یک دیوار ایستاده ام و نگاهم به سمت کوچه ای است که دو جوان از عمق سیاهی اش در حال آمدن به سمت خیابان هستند و من ناخواسته برای سرگرمی هم که شده به آنان چشم دوخته ام.

وقتی نزدیکتر می آیند متوجه میشوم در مورد یک معامله بحث میکنند

جوان اولی : .. هم گرون فروشه هم خاک میده دست مشتری .

جوان دومی : این که چیزی نیست ، ناصر میگفت ... مکثی میکند تا جمله خود را بهتر بیان کند شاید هم از گفتنش پشیمان شده که باز جوان اولی میگوید

..: چی میگفت !؟

جوان دومی : هیچی بابا .. میترسم بری بش بگی و شر واسم درست کنی . که جوان اولی گویی  دچار برق گرفتگی شده باشد در جای خود می ایستد

جوان اولی : خجالت نمی کشی؟ مگه من آدم فروشم که حرفاتو برم به کسی بگم

و باز جوان دومی میگوید : تو وضعیت معمولی نه اما وقتی این چرت و پرتا رو می کشی و از خماری در میای دیگه حالیت نیست که چیکار میکنی . و گویی که ولتاژ برق وصل شده به جوان اولی بیشتر شده باشد از فرط عصبانیت رنگ رخساره اش به سرخی میگراید و میگوید

..: چی داری واسه خودت می باقی !؟ من حالیم نیست یا تو که تا دوتا دود میگیری زودی همه اسرار زندگی خودتو جار منیزنی و باز جوان دومی ادامه میدهد ک بازم خوبه من اسرار خودمو جار میزنم، تو چی که زندگی بقیه رو واسه همه تعریف میکنی و هرچی ازشون میدونی به غریبه ها میگی.

به یکباره مرا می بینند و رو به من کرده و میگوید : اصلا از این آقا می پرسیم . و در ادامه شروع میکنند هرانچه که از یکدیگر میدانند را برای من تعریف می نمایند و من که واقعا دچار سردرگمی شده ام در جواب سوالشان که میخواهند مقصر را تعریف کنم میگویم : شما هیچ یک تقصیر ندارید بلکه تقصیرات تماما متوجه آن موادی است که می کشید .. و انان که انگار مقصر را یافته باشند میگویند : پس تقصیر از رجب موادف روش هست که جنس آشغال به ما فروخته دیگه .

اما من بدون اینکه گفتار انان را تایید کنم از کنار دیوار به آن سوی خیابان میروم  در حالیکه آن دو جوان همچنان مشغول بحث و جدل خویش هستند.

براستی مقصر اصلی در کجروی برخی افراد و از بین رفتن جوانی و تفکر آنان چیست !؟ چرا یک جوان که باید امروز با استفاده از قوای جسمانی خود به فکر ساختن فرداهای خویش باشد اینگونه به دنبال یافتن مقصر اشتباهات خواسته یا ناخواسته خود است؟

آیا بجز این است که اثرات مصرف مواد مخدر خصوصا از نوع صنعتی آن باعث شده که این 2 جوان اینگونه مشاعر خود را از دست بدهند و به زودی اگر چاره ای اندیشه ننمایند عضوی از بیماران حاد روانی محسوب خواهند شد و یا در بهترین حالت از خانواده طرد شده و مجبور خواهند بود در عنفوان جوانی زندگی خیابانی و تکدی گر را تجربه نمایند.

براستی مقصر در این رابطه کیست. منتظر نظرات شما کاربران گرامی خواهم بود




تاریخ : یکشنبه 90/11/2 | 10:22 صبح | نویسنده : سراج ان

سلام

خواستم امروز هم مثل همیشه بنویسم ، از قصه ها و غصه ها .

اما دیدم امروز به قدر کافی خبر از جفاها دارد که در حق آل پیامبر مرتکب شده اند.

یا صاحب عصر تسلیت




تاریخ : شنبه 90/10/17 | 2:40 صبح | نویسنده : سراج ان

 آری !

آری ! آنچه عنان وجودم را در کف دارد ، ارواح بلندی است که از مشتی خاک ، شلمچه ساخته اند . قربان آن ستونی که نیمه های شب پیچ و خم خاکریزها را به آرامش حرکت ابرها طی می کرد . قربان آن اشکی که در پرتو منورهای عشق با لبخند ، عقد اخوت می خواند .

قربان آن انگشتی که وقتی بر ماشه بوسه می زد ، تمام کائنات بر آن بوسه می زدند . قربان آن نمازی که در سنگر شروع می شد و در بهشت به اتمام می رسید .

ای مردم! به حرم پاک امام قسم، وقتی «بخشی» در کنج خاکریزی آرام گرفته بود، تا ساعت ها نمی دانستم که خواب است یا شهید گشته، وقتی می گویم بخشی، شما قلم بردارید و هر آنچه از خوبی می دانید بنویسید، آنگاه چهره معصومش بر صفحه ظاهر می شود .

ای شهیدان! گمان می کردیم گذشت زمان، هوای سرزمین پاکتان را از ذهنمان خواهد زدود. اما داغ فراق شما روز به روز بیشتر آبمان می کند.

ای مردم! وقتی «برقه ای» تیر خورد، تا لحظه آخر می خندید ... به خدا قسم می خندید ... من با همین چشمانم دیدم .

وقتی می گویم «برقه ای»، شما پاکی را یک روح فرض کنید و کالبدی به نام سید رضی الدین برقه ای را برایش بپوشانید .

ای مسلمانان! به خداوندی خدا قسم «لطیفیان» در آخرین کلماتش با بچه ها شوخی می کرد. بروید از شلمچه بپرسید و وقتی می گویم لطیفیان، شما جدیت و مردانگی را بگیرید و برایش اندام بسازید .

ای شهیدان! هنوز هم که هنوز است ، هر آب خنکی که می نوشیم ، به یاد لب های خشکیده تان در شلمچه ، اشک می ریزیم. هنوز هم که هنوز است ، هر وقت غذا می خوریم پیش از آن با خاطره های شیرین شما دعای سفره می خوانیم .

هنوز هم که هنوز است تنها افتخارمان این است که روزی با شما بودیم . خوشحالم که هنوز با کسانی رفت و آمد دارم که چون خودم داغ دیده و تنهایند . خوشحالم که هنوز وقتی غروب می شود ، هر جا که باشم مرغ خیالم پر می گیرد و بر بام احساس می نشیند و به یاد سنگرهای خون آلود برای دلم نغمه سرایی می کند . 

ای مردم ! ما همه خواهیم رفت . شما می مانید و راه ...

تو را به جان امام نگذارید یاد امام و جبهه ها از دلها زدوده شود ... 

فراوری: رها آرامی

   بخش فرهنگ پایداری تبیان






  • دانلود فیلم
  • خرید vpn
  • ضایعات